ظاهرا من اولين كسي هستم كه  به كتاب ادكلن زدم. نه اينكه فكر كنيد به ياد شعر عباس يميني شريف افتادم و خواستم دل اين يار مهربان را به دست آورم. نه ! حكايت اين است كه در يك جايي شاهد يك ظلم بي حساب به ساحت مقدس كتاب بودم. نميدانم چه شده بود كه كتابهايي در فضاهايي نامناسب محبوس شده و موريانه هايي گرسنه به تار و پود آنها حمله ور شده بودند. مستخدمي ، البته اينطور به داد كتابها رسيده و براي نجاتشان از مهلكه ، آنها را جمع آوري كرده و در گوشه پاركينگ رها كرده بود. از اقبال خوش كتابها ، گذر حقير به آنجا افتاد. بيچاره ها غريب و تنها درگوشه اي آواره شده بودند. بگذريم ، بموقع به دادشان رسيدم …يكساعتي كارم اين بود كه با يك برس محكم سر و رويشان را تميز كنم و آثار خاك و تخريب موريانه ها را بزدايم. بعد هم ناچار براي ضد عفوني و رفع كسالت و جسارت، مقداري ادكلن به آنها زدم . كتابها كه تميز و شاداب شدند ، نوبت به احوالپرسي معنوي رسيد. اولين كتابي را كه ورق زدم ، شعر معاصر بود. اثري از كريم رجب زاده . خوشم آمد . اتفاقا شاعر هم با غزلي آبدار، از اين محبت استقبال كرد :

 

 تا حيات تازه يابد، روزگار دوستي 

 ازتو دارم از تو اينك ، انتظار دوستي

  در نی بیگانگی جز نغمه بیگانه نيست

 ساز كن با من سرودي با سه تار دوستي

 زير سقف دشمني عمري به ناكامي گذشت

 اندكي هم ، زندگي كن، در كنار دوستي

 با هميم و ازهم اما ، آنچنان بيگانه ايم

 يادمان حتي نمي آيد قرار دوستي

 هر كويري سينه هم، سرسبزوزيبا مي شود

 گر ببارد لحظه اي ، ابر بهار دوستي

 صحبت از عشق است و ياد دوست، اما نيست نيست

 سربداري ، تا سپارد سر به دار دوستي

 

حالا شما قضاوت كنيد. حيف نبود اين همه اظهار دوستي را ، موريانه بخورد ؟


محمد کاظم دهقانی- وبلاگ مشق کویر

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا